= کردر
فرهنگ فارسی عمید
جایی که مردم در آنجا گردش و تفرج کنند.
۱. ماه شب چهارده؛ بدر؛ ماه تمام. ۲. [مجاز] رخسار؛ چهره.
۱. پنجۀ دست که آن را جمع و گره کنند و به کسی بزنند. ۲. قبضۀ کمان و گرفتن آن.
۱. شخص متکبر و مغرور. ۲. سرکش.
۱. سربلند. ۲. خودپسند؛ متکبر.
۱. هرچیز گردنده که دور خود بچرخد. ۲. سیخ کباب. ۳. تکۀ گوشت که آن را به سیخ بکشند و روی آتش بگردانند.
چیزی که دور خود میگردد.
نافرمانی؛ یاغیگری: چو با سفله گویی به لطف و خوشی / فزون گرددش کبر و گردنکشی (سعدی: ۱۸۱).
= گردنه
۱. گردمانند؛ شبیه گرد. ۲. (زیستشناسی) سلولهای نر گیاه؛ دانههای ریز که در بساک گیاه وجود دارد؛ گرد نرِ گل.
= گردبان