tense
معنی
زمان فعل، تصریف زمان فعل، سفت، سخت، وخیم، ناراحت، کشیده، عصبی وهیجان زده، وخیم شدن، تشدید یافتن
سایر معانی: تنگ، تنیده، منقبض، نگران، دلواپس، عصبی، نگران کننده، پر تنش، (آواشناسی) تنیده، تنیده شدن یا کردن، کشیده کردن یا شدن، منقبض شدن یا کردن، (دستور زبان) زمان، عصب یا طناب کشیده
سایر معانی: تنگ، تنیده، منقبض، نگران، دلواپس، عصبی، نگران کننده، پر تنش، (آواشناسی) تنیده، تنیده شدن یا کردن، کشیده کردن یا شدن، منقبض شدن یا کردن، (دستور زبان) زمان، عصب یا طناب کشیده
دیکشنری
سفت
اسم
tenseزمان فعل
tenseتصریف زمان فعل
فعل
worst, tenseوخیم شدن
tenseتشدید یافتن
صفت
stiff, horny, firm, hard, rigid, tenseسفت
serious, dire, critical, crucial, tense, fatalوخیم
hard, difficult, tough, strict, rigid, tenseسخت
long, oblong, taut, tense, extensive, linearکشیده
upset, uncomfortable, inconvenient, disturbed, uneasy, tenseناراحت
tenseعصبی وهیجان زده
ترجمه آنلاین
متشنج