سخت [زبانشناسی]
زمان [زبانشناسی] مقولهای در توصیف دستوری افعال، در کنار نمود و وجه |||متـ . زمان دستوری
واژههای مصوب فرهنگستان
زمان فعل، تصریف زمان فعل، سفت، سخت، وخیم، ناراحت، کشیده، عصبی وهیجان زده، وخیم شدن، تشدید یافتن سایر معانی: تنگ، تنیده، منقبض، نگران، دلواپس، عصبی، نگران کننده، پر تنش، (آواشناسی) تنیده، تنی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفت بطور سفت
زمان اینده ای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
اسم خاص مونث
سخت، مشتاقانه، قوی، شدید، زیاد سایر معانی: ستهم، فربود، حاد، تند و تیز، آتشین، پرصمیمیت، پر تنش، پر زور، ژرف، (رنگ) سیر، تیره، پراحساسات، پرحرارت، پرشور، شورمند، جوشی، پرفعالیت، مهیج [برق و ...
[برق و الکترونیک] جریان قوی
تحت هویت (یا ادعاهای) دروغین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.