seeing
معنی
دید، بینش، مشاهده، رویت، قوه دید، بینا
سایر معانی: باصره، بینایی (vision هم می گویند)، دیدن، چون، به خاطر اینکه، نظر به اینکه، دارای بینایی
سایر معانی: باصره، بینایی (vision هم می گویند)، دیدن، چون، به خاطر اینکه، نظر به اینکه، دارای بینایی
دیکشنری
دیدن
اسم
observation, seeing, witnessing, perceptionمشاهده
vision, view, visibility, perspective, sight, seeingدید
seeingرویت
insight, intelligence, intuition, sight, seeing, eyesightبینش
seeingقوه دید
صفت
seeing, discerning, perspicaciousبینا
ترجمه آنلاین
دیدن
مترادف
alert ، awake ، aware ، conscious ، inspecting ، looking ، looking at ، noticing ، observant ، perceiving ، regarding ، surveying ، viewing ، witnessing