معنی

سهم، جزء، قسمت، اری، تکه، قطعه، پاره، بخش، برخه، شقه، بهره، نصیب، تسهیم کردن، بخشیدن، سهم بندی کردن
سایر معانی: حصه، بهر، پرس (خوراک)، روزی، لخت، دانگ، آبشخور، کیله، جیره، راستاد، روزیاب، پرزه، آبستا، پرمه، سرنوشت، مقدار، بخش کردن (به قطعات یا مبالغ)، قسمت کردن، حصه کردن (معمولا با: out)، سرشکن کردن، سهم ارث، ارثیه ی هرنفر، میراث، رجوع شود به: dower، ارک
[صنایع غذایی] بخش، جزء، تکه، بهره، برخه، سهم، نصیب، سرنوشت ،
[ریاضیات] بخش، قسمت، جزء، بهره

دیکشنری

بخشی
اسم
share, contribution, portion, stock, allotment, quotaسهم
section, part, sector, department, segment, portionبخش
section, portion, segment, department, chapter, divisionقسمت
component, part, ingredient, member, detail, portionجزء
portion, partنصیب
interest, portion, share, lotبهره
piece, segment, part, fragment, passage, portionقطعه
piece, slice, patch, chunk, fragment, portionتکه
part, fragment, piece, shred, portion, bitپاره
half, part, portionشقه
part, fraction, portionبرخه
heritage, inheritance, legacy, legation, portionاری
فعل
share, portion, whack, whack upتسهیم کردن
lot, portionسهم بندی کردن
give, forgive, donate, remit, give away, portionبخشیدن

ترجمه آنلاین

بخش

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.