معنی

مدیر، رئیس، ضابط، متصدی، مباشر، کارفرمان
سایر معانی: گرداننده، اداره کننده، سرپرست، سامان گر، (امریکا - بیس بال) سرپرست تیم
[حسابداری] مدیر(حسابرسی)
[کامپیوتر] مدیر
[فوتبال] مدیر
[صنعت] مدیر
[نساجی] مدیر
[ریاضیات] مدیر

دیکشنری

مدیر
اسم
manager, director, administrator, principal, moderator, foremanمدیر
steward, foreman, manager, intendant, superintendent, overseerمباشر
operator, manager, director, foreman, chief, headمتصدی
head, director, chairman, president, boss, managerرئيس
bailiff, commander, managerضابط
managerکارفرمان

ترجمه آنلاین

مدیر

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.