مدیر، رئیس، ضابط، متصدی، مباشر، کارفرمان سایر معانی: گرداننده، اداره کننده، سرپرست، سامان گر، (امریکا - بیس بال) سرپرست تیم [حسابداری] مدیر(حسابرسی) [کامپیوتر] مدیر [فوتبال] مدیر [صنعت] مدیر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مدیره، رئیسه، زن خانه دار
وابسته به مدیر و مدیریت، ویژه ی مدیران، مدیرانه، سامان گرانه، ریاست، اداره کننده، مابانه
[ریاضیات] مالیه ی مدیریت
مدیریت، ریاست [صنعت] مدیریت، ریاست
کفیل
[نساجی] معاون مدیر
دستیار مدیر تولید [سینما و تلویزیون] شخصی که در برنامهریزی تولید یا برنامههای تلویزیونی به مدیر تولید کمک میکند
واژههای مصوب فرهنگستان
مدیر خدمات پذیرایی [گردشگری و جهانگردی] مدیر بخشی از مهمانخانه که با استفاده از مهارتهای خود در طراحی و سازماندهی و اجرای ضیافتهای مهمانخانه به تبلیغ و فروش خدم ...
مدیر مرکز کامپیوتر
[سینما] مدیر ساختمان
[کامپیوتر] مدیر تماس