limber
معنی
نرم، تاشو، خم شو، خمیده، مطیع، خمیده کردن، خم کردن، تا کردن، تمرین نرمش کردن
سایر معانی: قابل انعطاف، خم پذیر، خمش پذیر، خم شدنی، دارای بدن نرمش دار، پرنرمش، نرمش کردن، (معمولا با: up) تمرین و ورزش کردن، (توپخانه)، عراده ی دو چرخی (که توپ را به آن می بندند)، پیش قطار، سربزیر
سایر معانی: قابل انعطاف، خم پذیر، خمش پذیر، خم شدنی، دارای بدن نرمش دار، پرنرمش، نرمش کردن، (معمولا با: up) تمرین و ورزش کردن، (توپخانه)، عراده ی دو چرخی (که توپ را به آن می بندند)، پیش قطار، سربزیر
دیکشنری
لیبره
فعل
limberتمرین نرمش کردن
bend, crook, flex, wry, crank, limberخم کردن
fold, limberتا کردن
camber, incurvate, limberخمیده کردن
صفت
bent, limped, bowed, limber, geniculate, slouchyخمیده
docile, obedient, submissive, subject, subordinate, limberمطیع
flexible, foldaway, limber, lissom, lissome, lithesomeتاشو
limber, pliant, flexible, lithe, pliableخم شو
soft, smooth, fine, flexible, fluffy, limberنرم
ترجمه آنلاین
لاغر
مترادف
agile ، deft ، elastic ، graceful ، lissome ، lithe ، lithesome ، loose ، nimble ، plastic ، pliable ، pliant ، resilient ، springy ، spry ، supple