معنی

ریخته گری، مکتشف، بنیاد نهادن، ذوب کردن، قالب ریزی کردن، تشکیل دادن، تاسیس کردن، بر پا کردن، پایه زدن، ریختن، قالب کردن، ساختن، ساختمان کردن
سایر معانی: زمان گذشته و اسم مفعول فعل: find، پی افکندن، برپایه ی (چیزی) گذاشتن، مبنا قرار دادن، استوار کردن (بر چیزی)، (فلز یا شیشه ی گداخته را) در قالب ریختن، گداختن و قالب گیری کردن، ریخته گری کردن، زمان ماضی واسم فعول find
[عمران و معماری] پی گذاشتن - پی نهادن
[ریاضیات] تأسیس کردن، بنا نهادن

دیکشنری

پیدا شد
اسم
foundry, casting, foundریخته گری
فعل
constitute, establish, institute, invent, make, foundتاسیس کردن
institute, start, found, incept, inchoate, initiateبنیاد نهادن
shed, pour, infuse, cast, splash, foundریختن
block, cake, form, shove over, take a cast, foundقالب کردن
melt, found, liquateذوب کردن
swage, foundقالب ریزی کردن
base, foundپایه زدن
build, construct, erect, foundساختمان کردن
set up, erect, establish, stand up, found, inaugurateبر پا کردن
build, make, create, construct, manufacture, foundساختن
organize, form, vocalize, constitute, foundتشکیل دادن
صفت
foundمکتشف

ترجمه آنلاین

یافت

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.