معنی

ورد، دستور، فرمول، قاعده، فورمول، قاعده رمزی
سایر معانی: ریختاره، دیسه، ساختارنما، (سخن و نگارش) عبارت قالبی، (عبارت یا تعارف) پیش ساخته، شیوه ی معمول، روش همیشگی، دستورالعمل، دستور کار، کار دستور، (مسابقات اتومبیل و موتور سیکلت رانی) رده، (جمله ی پیش ساخته و ثابتی که در بیان ایمان مذهبی به کار می رود) ورد، اشهد، دستور تهیه ی خوراک کودک یا دارو و غیره، خوراک نوزاد (که طبق دستور یا فرمول بخصوصی درست شده است)، شیر بچه
[شیمی] فرمول، ریختاره، دیسه
[کامپیوتر] فرمول
[برق و الکترونیک] فرمول
[ریاضیات] فرمول

دیکشنری

فرمول
اسم
formula, compositionفرمول
rule, formula, principle, norm, law, regulationقاعده
formulaفورمول
order, rule, behest, injunction, direction, formulaدستور
formula, abracadabra, epode, jabber, Mumbo Jumbo, sloganورد
formulaقاعده رمزی

ترجمه آنلاین

فرمول

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.