arrangement
/əˈreɪndʒmənt/

معنی

قرار، تنظیم، تصفیه، ترتیب، نظم، مقدمات، ارایش، تمهید، طبقه بندی
سایر معانی: سازواری، سازمندی، توافق، آرایش، پیرایش، هم آراست، (جمع) ترتیبات، (موسیقی) ارائه ی قطعه ی موسیقی با سازها یا آوازهایی که با اصلی ها فرق دارند، (موسیقی) اقتباس، دگرسان سازی، پرداخت، قطعه ی موسیقی دگرسان شده، تهیه مقدمات
[شیمی] آرایش، ترکیب
[سینما] نظم و ترتیب - آرایش، ترتیب - مجموعه
[کامپیوتر] تربیت .
[برق و الکترونیک] ترتیب، آرایش ساختاری
[بهداشت] آراستار - آرایش
[صنعت] چیدمان، نظم، نحوه قرار گرفتن، ترتیب
[حقوق] حل و فصل، تصفیه دیون، ترتیب، قرار و مدار
[ریاضیات] آرایش، ترتیب، جایگشت، مجموعه ی مرتب، نظم و ترتیب، نظم
[آمار] ترتیب

دیکشنری

آرایش
اسم
regulation, adjustment, arrangement, alignment, alinement, set-outتنظیم
order, arrangement, sequence, ordering, serialization, disciplineترتیب
order, discipline, regularity, arrangement, system, verseنظم
preparations, preliminary, arrangement, rudimentمقدمات
arrangement, agreement, decision, accord, concord, dictumقرار
arrangement, embellishment, array, ornament, formation, toiletارایش
scheming, arrangement, preparation, scheme, intrigue, contrivanceتمهید
classification, taxonomy, assortment, grading, grouping, arrangementطبقه بندی
purification, filtration, refinement, cleaning, settlement, arrangementتصفیه
arrangementچیدن نان و شراب عشای ربانی روی میز

ترجمه آنلاین

ترتیب

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.