معنی

عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار
سایر معانی: کارگزار، امین، کنشگر، دستار، کارمند دولت، عضو سازمان دولتی، آژان، (شیمی) عامل، سازه، موجب، باعث، (عامیانه) فروشنده ی سیار، به عنوان نماینده یا عامل عمل کردن
[حسابداری] کارگزار، واسطه
[شیمی] عامل، سازه
[کامپیوتر] فرایند خودکاری که عملی را با یک سری وظایف را با پادر میانی انسانی نشان میدهد . - عامل.نماینده - قطعه ای از فرم افزار که معمولا" سرویسی را به طور خودکار و آرام به یک فرد ارائه می دهد مثلا" ممکن است چنین قطعهای برروی کامپیوتر سرویس گیرنده اجرا شود تا نیاز های آن را به کامپیوتر سرویس دهنده اعلام کند
[مهندسی گاز] عامل
[بهداشت] عامل بیماریزا
[صنعت] عامل، مامور نماینده، وکیل
[حقوق] کارگزار، عامل، نماینده، وکیل
[نساجی] ماده - ماده عامل - معرف - شناساگر - عامل - واسطه - وکیل - نماینده
[ریاضیات] نماینده، ضریب، عامل

دیکشنری

عامل
اسم
factor, factor, agent, operator, operative, doerعامل
representative, agent, envoy, representation, delegate, deputyنماینده
officer, agent, functionary, assignee, envoy, envoiمامور
attorney, solicitor, agent, proxy, deputy, assigneeوکیل
agent, procurator, appointee, assignee, batmanگماشته
steward, agent, chamberlain, majordomoپیشکار

ترجمه آنلاین

عامل

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.