کارگزار [علوم سیاسی و روابط بینالملل]
عامل [زبانشناسی] [زبانشناسی] از نقشهای معنایی که بر انجامدهندۀ فعل دلالت دارد|||متـ . کنشگر actor|||[علوم نظامی] کسی که برای به دست آوردن اطلاعات و انجام امور اطلاعات ...
واژههای مصوب فرهنگستان
عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار سایر معانی: کارگزار، امین، کنشگر، دستار، کارمند دولت، عضو سازمان دولتی، آژان، (شیمی) عامل، سازه، موجب، باعث، (عامیانه) فروشنده ی سیار، به عنوان نما ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] وکیل در شرایط اضطراری
منبعگردانی [علوم نظامی] در سازمانهای اطلاعاتی، مدیریت عوامل، یعنی خبرچینان و شبکه آنها، توسط افسران اطلاعاتی
مأمور تحریک [علوم سیاسی و روابط بینالملل] فردی که برای شناسایی و دستگیری افراد مستعد ارتکاب جرم سیاسی یا اجتماعی وارد جمع آنها میشود و آنها را به ارتکاب جرم ترغیب میکند ...
مجهول عاملنما [زبانشناسی] ساخت مجهولی که در آن عامل ذکر شده باشد
[شیمی] ماده تسریع کننده، کاتالیزور
[شیمی] عامل استیل دار کننده [پلیمر] عامل استیل دار کننده
مدیر برنامۀ بازیگر [سینما و تلویزیون] مسئول برنامهریزی و عقد قرارداد یک یا چند بازیگر
آدرنالینبند [علوم پایۀ پزشکی] مادهای که از ترشح برگُردینه جلوگیری میکند |||متـ . برگُردینهبند
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.