عفریته، ساحره، زن جادوگر، پیرهزن، مجذوب کردن، افسون کردن، سحر کردن سایر معانی: (زن) جادوگر، (نادر - مرد) جادوگر، عجوزه، پیرزن زشت و بدجنس، رجوع شود به: water witch، (عامیانه - زن) فریبا، دلر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ساحر، جادو گر و طبیب سایر معانی: (برخی قبایل بدوی) ساحر و حکیم باشی، در میان قبایل افریقایی جادو گر و طبیب، ساحر
نیرنگ، سحر، جادو گری، افسون گری سایر معانی: سحر و جادو
(باور قرون وسطی) گردهمایی سالانه ی جادوگران در نیمه شب
افسون گری، مسحور کننده، افسون کننده، فریبنده سایر معانی: جادوگری، طلسم سازی
وابسته به جادوگری، ساحری، جادو شده، سحر شده
رجوع شود به: witan
با، پیش، بطرف، برخلاف، بوسیله، بعوض، در جهت، در ازاء سایر معانی: در جایی یا برای اداره ای کار کردن، از، درباره ی، در مقایسه با، با همان شرایط، به خوبی...، به همان خوبی که، کاملا مثل، همراه، ...
با موفقیت، با کامیابی
باحسن نیت، قلبا
با کمال نخوت و غرور، با خودسری، دیکتاتورمابانه، امرانه، باتحکم، متکبرانه
[ریاضیات] با چند مثال