داوری، حکمیت، داور مسابقات، سرحکم، داوری کردن سایر معانی: حکم، میانجی، (ورزش - به ویژه بیس بال) داور (به داور فوتبال می گویند: referee)، سرحکم hakam، سرداور [حقوق] سرداور، داور در اختلافات ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سر داوری، حکمیت
فراوان، وافر، بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، معتنی به سایر معانی: (خودمانی) چندمین، هزارمین
وافر، بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، معتنی به سایر معانی: umpteen بی حد و حصر
شهر اومتاتا (پایتخت transkei)
مخفف: سازمان ملل، پیشوند: بدون، فاقد، نه -، بر عکس، وارو -، وا -، معکوس، وارونه، نا - [unreason و unwanted و unbinsd]، پیشوند بمعنی 'لا' و ' نه ' و غیر و 'عدم ' و 'نا' [ریاضیات] پیشوندی به م ...
اسم خاص مونث
(دستور به نوازنده ی پیانو) با فشار بر جا پایی
ساده، عریان، بی پیرایه، بی زیور
ناتوان، عاجز سایر معانی: ناقادر، بیچاره
[حسابداری] هزینه های جذب نشده
غیر قابل قبول، نپذیرفتنی [ریاضیات] ناپذیرفتنی، غیر قابل قبول