موثر، متاثر کننده، تاثرآور، محرک احساسات، ظاهرساز
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بمهربانی، بامحبت، درپایان نامه دوستدارشما
مهربانی، بامحبت
[سینما] زمان عاطفی
توبر، توبرنده، نقل کننده، اوران سایر معانی: (زیست شناسی - اعصابی که احساس را به مغز می برند) آوران (در مقابل وابران: efferent)، در مورد عصب توبر، نقل کننده بدرون
مهربان، دوستدار، بامحبت، مهرامیز، محبت امیز
نامزدی، اطمینان، اعتماد، پیمان ازدواج سایر معانی: (قدیمی)، اعتقاد، ایمان، قول ازدواج، قول و قرار [حقوق] قول، قول ازدواج (نامزدی)
نامزد، نامزدشده، نامزد درگفتگوی ازعروس
پریشانی، غمزدگی، مصیبت، محنت
[ریاضیات] گروه جبری آفین
[ریاضیات] چند گونای جبری آفین
[ریاضیات] زنجیر مستوی