کارهای عادی و روزمره، کار مشکل، کار سخت و طاقت فرسا سایر معانی: کارهای کوچکی که باید هر روز انجام داد (مثلا در خانه داری یا کشاورزی)، کار روزمره، کار سخت و ناخوشایند، کار پر مشقت، کار طاقت ف ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعبیه، تمهید، امایش، امادگی، تهیه، تدارک، اماده سازی، تهیه مقدمات، پستایش، امادش، اقدام مقدماتی سایر معانی: آماده سازی، آمایش، مهیاسازی، ترکیب (کردن)، تدوین، درست کردن، آمادگی، سازمندی، بسیج ...
تمرین، مشق، تکرار، تمرین نمایش سایر معانی: بازگویی، شرح مجدد، (نمایش و کنسرت وغیره) تمرین [سینما] تمرین