ملتفت، مطلع، باخبر، اگاه، بااطلاع، مسبوق سایر معانی: آگاه، مواظب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مشتق گرفتن، فرق قائل شدن، دیفرانسیل تشکیل دادن سایر معانی: نابرابر کردن، ناهمسان کردن، متفاوت کردن، دگرسان کردن، فرور کردن، (از هم) متمایز کردن، ویژه سازی کردن، تمیز دادن، جدا کردن، (از هم) ...
خبر، اطلاع، اخبار، سوابق، اطلاعات، مفروضات، سراغ، معلومات، اگاهگان، پرسشگاه، استخبار سایر معانی: مطلع سازی، آگاهی، آگهداد، دانش، آموخته، داده(ها)، دانستنی(ها)، (میز یا اداره یا جایی که به پر ...
مطلع، مسبوق سایر معانی: بااطلاع، آگاه، در جریان، باخبر، آگاهانه، مطلعانه، اگاه باخبر [ریاضیات] با خبر، آگاه، مطلع