مرد، جوانمرد، مردانه، مردوار سایر معانی: مرد مانند، بزرگوار، مردآسا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرعضله، عضلانی سایر معانی: وابسته به عضله، مازی، مازه ای، ماهیچه ای، زورمند، قوی، نیرومند [صنایع غذایی] عضلانی
طویله، اصطبل، ثابت، پا بر جا، استوار، باثبات، مداوم، پایدار، پایا، محکم، ثابت کردن، جا دادن، استوار شدن، در طویله بستن سایر معانی: ناجنبا، برجا، قرص، قوی، مستحکم، دیرپای، پردوام، پایست، دامن ...
درشت، محکم، تنومند، ستبر، شکیبا، قوی هیکل، خوش بنیه سایر معانی: قوی، نیرومند، زورمند، پرطاقت، قلچماق، پر اراده، مصمم، پردوام، خوب ساخت، مقاوم، بیماری گید (رجوع شود به: gid)
محکم، با وقار، مهم، ذاتی، اساسی، جسمی، قابل توجه سایر معانی: وابسته به یا دارای ماده، مادی، واقعی، غیر تخیلی، موجود، حقیقی، سخت، استوار، مستدل، قانع کننده، عظیم، جادار، بزرگ، کلان، فراوان، و ...