سپاهی، جنگ کننده، سرباز، نفر، نظامی، سربازی کردن سایر معانی: لشگری، هوادار پر و پا قرص (شخص یا هدف بخصوص)، مبارز، از زیر کار در رفتن، رفع تکلیف کردن، (خاندان های مافیا) تبهکار خرده پا، عضو د ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرباز وار، در خور سرباز، وابسته به سرباز خوب، سرباز منشانه، سرباز وارانه، دلیرانه
(امریکا) جنگ گرای، هوادار ارتش قوی و ناسازگاری با رقیبان