محتاج، واجب، لازم، بایسته سایر معانی: نیازمند، (سخت) محتاج، بی چیز، ندار، تنگدست
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مسکین، نا سازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال سایر معانی: تنگدست، تهیدست، بی چیز، نیازمند، بی بضا ...
بد بخت، مایه تاسف، ناشی از بدبختی سایر معانی: بداقبال، ناخجسته، نگون بخت، نافرخ، شوربخت، مفلوک، تیره بخت، شوم، بد فرجام، تاسف آور، بدبیار، بدشانس