کارگر، طرز کار، کار کننده، مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش سایر معانی: در حال کار، شاغل، کارمند، دارای کار، وابسته به کار، - کار، موثر، کارآمد، عملی، کاربردی، کاربردپذیر، کافی، بسنده، مقدماتی، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هر ریزآرایهای که پپتیدها یا پروتئینها در حالت طبیعی بهطور ثابت بر روی آن قرار میگیرند [زیستشناسی - پروتگانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
نابسامانی در کارکردهای کاراندامشناختی [پزشکی]
انقباض منفردی که در اتصال دهلیزیـ بطنی رخ میدهد و بهسمت دو دهلیز و دو بطن حرکت میکند [علوم پایۀ پزشکی]
ایجاد اختلال موقت در تجهیزات و سامانههای هدف برای کاهش شدید کارایی آنها [علوم نظامی]
← بهرۀ مؤثر [شنواییشناسی]
اختلال ادرار غیرارادی و مکرر در مکانهای نامناسب، بیآنکه ناشی از مصرف دارو یا شرایط درمانی خاص باشد، در افرادی که از جهت رشد روانی و سنی از آنها انتظار نمیرود [روانشنا ...
تابعی در معادلات حرکت سامانهای که در حضور اصطکاک، نوسانهای کمدامنه دارد|||متـ . تابع اتلاف ریلی Rayleigh dissipation function [فیزیک] ...
معادلۀ درجۀ دومی از مشتق مکانی مؤلفههای سرعت که آهنگ تبدیل انرژی مکانیکی به انرژی گرمایی را براثر گرانروی به دست میدهد [فیزیک]
دستوری در برنامۀ مدیریت دادگان که عملیات ریاضی را بر روی مقادیر یک ستون یا حوزۀ مشخص در تمام رکوردها انجام میدهد [رایانه و فنّاوری اطلاعات]
فرمولدار [ریاضی]
تابعی که رابطه میان مؤلفههای افقی یا قائم میدان مغناطیسی را نشان میدهد [ژئوفیزیک]