عدم توازن، اختلال مشاعر، غیر متعادل کردن، اختلال مشاعر پیدا کردن، تعادل بر هم زدن سایر معانی: نامتعادل کردن، ناهمسنگ کردن، نامتوازن کردن، (به ویژه مغز و فکر) مختل کردن، خراب کردن، آشفته کردن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طول میدان نامتوازن [حملونقل هوایی] طول باندی که در آن مسافت برخاست با مسافت اضطراری برابر نباشد
واژههای مصوب فرهنگستان
[معدن] بالابری غیرتعادلی (ترابری)
[برق و الکترونیک] خط نامتعادل خط انتقالی که روی دو رسانای آن ولتاژهایی منتقل می شوند که نسبت به زمین برابر نیستند مانند خط هم محور .
[برق و الکترونیک] balun ; balanced converter; line-balance converter; bazooka-بالان ( متوازن به نامتوازن) ؛ مبدل متوازن ؛ مبدل توازنی خط ؛ بازوکا وسیله ای که خط انتقال یا سیستم هم محور نامتو ...
[آمار] معیار نامتعادل بودن طرح
بیتوازنی ولتاژ [مهندسی برق] پدیدۀ ناشی از اختلاف میان انحرافهای ولتاژ بر روی فازهای مختلف در نقطهای از سامانۀ چندفازه (polyphase system) که از اختلاف میان جریانهای فا ...
(خودمانی) خل، غیرعادی، پراشتیاق
نیروی فکری، قدرت مغزی، خرد، (قدیمی) بیمار روانی، دیوانه، وابسته به اختلال روانی، گیج
ارام، احمق سایر معانی: ابله، لوس، ننر، خل، دیوانه، فروتن
مجنون، دیوانه سایر معانی: دیوانه وار
خرق، دیوانگی، جنون سایر معانی: (روان پزشکی) زوال عقل، (در اصل) دیوانگی، از دست دادن مشاعر، طب دیوانگی، سفه