معنی

عدم توازن، اختلال مشاعر، غیر متعادل کردن، اختلال مشاعر پیدا کردن، تعادل بر هم زدن
سایر معانی: نامتعادل کردن، ناهمسنگ کردن، نامتوازن کردن، (به ویژه مغز و فکر) مختل کردن، خراب کردن، آشفته کردن، تعادل چیزی را بر هم زدن
[سینما] بی توازن - بی توازن
[برق و الکترونیک] عدم توازن، نامتعادل

دیکشنری

عدم تعادل
اسم
imbalance, unbalanceعدم توازن
unbalanceاختلال مشاعر
فعل
unbalanceاختلال مشاعر پیدا کردن
depolarize, disequilibrate, unbalanceغیر متعادل کردن
unbalanceتعادل بر هم زدن

ترجمه آنلاین

عدم تعادل

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.