گردنکشی، طلب حق، دعوت بجنگ، رقابت کردن، بمبارزه طلبیدن، سرپیچی کردن سایر معانی: ستیزه جویی کردن، برمخیدن، به مبارزه طلبیدن، ستیزیدن، چالش کردن، عرض اندام کردن، نفس کش طلبیدن، هماورد جویی کرد ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ماده، شرط، جزء، بند، فصل، قضیه، جزئی از جمله سایر معانی: (دستور زبان) عبارت (مجموعه ای از چند واژه که دارای فاعل و فعل باشد)، جمله واره، (در مورد قرارداد و لایحه و غیره) بند، شق، فقره، جز، ع ...
خواست، مطالبه، تقاضا، نیاز، درخواست، طلب، طلب کردن، تقاضا کردن، مطالبه کردن، خواستار شدن سایر معانی: خواستن، طلبیدن، (به عنوان حق خود) ادعا کردن، تحکم کردن، واخواستن، خواسته، ضرورت، الزام، ( ...
امر کردن، دیکته کردن، با صدای بلند خواندن سایر معانی: املا کردن، تحکم کردن، به زور قبولاندن، تحمیل کردن، مجبور به پذیرفتن کردن، فرمان دادن، امر و نهی کردن، حکم کردن، زورگویی کردن، قلدری کردن ...