نامزدی، نامزدکردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(وابسته به تولید گرما از برق) برق گرما، برق گرمایی، مربوط به الکتریسته و حرارت، وابسته به ایجاد حرارت توسط برق
(با فعل مفرد - دانشی که با تبدیل مستقیم برق به حرارت به ویژه در موشک ها سروکار دارد) برق گرماشناسی
نامزد، نامزدشده، نامزد درگفتگوی ازعروس
اتحاد، پیوستگی، معاهده، وصلت، پیمان بین دول سایر معانی: همبستگی، اتفاق، ائتلاف، پیوند، پیمان، اتحادیه، رابطه، نسبت، ارتباط، آوست، آوستگی، کشورها یا گروه های متحد، خویشی، مشابهت، قرابت، بستگی ...
نامزدی، عروسی سایر معانی: طرفداری، جانب گیری، هواداری، مراسم زناشویی، زن گیری، ازدواج، زناشویی، عقد، عروسی بیشتردرجمع
صمیمیت، حسن نیت، خلوص نیت، پاک نهادی، پاک نهادی he performed his duties in good faith او وظایف خود را با خلوص نیت انجام داد [حقوق] حسن نیت
ثبات قدم، وفاداری، سرسپردگی، وظیفه شناسی، صداقت سایر معانی: باوفایی، اخلاص
(درمان بیماری روانی با شوک برقی) کوبه درمانی، شوک درمانی (shock treatment هم می گویند)