قبیله زدایی کردن یا شدن، بی قبیله کردن، از قبیله خود جدا شدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قومی، نژادی، وابسته به نژادشناسی، کافر سایر معانی: (وابسته به دسته ای از مردم که معمولا در اقلیت بوده و دارای زبان و فرهنگ و تاریخ و گاهی ملیت یا نژاد مشترک می باشند) قومی، رامه ای (در برابر ...
ارثی، وابسته میرای سایر معانی: وابسته میراک [حقوق] موروثی