ازمایش، امتحان، تدبیر، تجربه، تجربه کردن، ازمایش کردن سایر معانی: آزمایش، آزمونه، آروین، آزمونگری، آزمایش کردن، مورد تجربه قرار دادن، آزمودن، امتحان کردن، رجوع شود به: experimentation، عمل [ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تجربی، ازمایشی سایر معانی: آزمایشی، آزمونی، به منظور امتحان کردن چیزی، امتحانی، آروینی، آزمونگرانه [شیمی] تجربی، آزمایشی، آزمونی، به منظور امتحان کردن چیزى، امتحانی، آروینی، آزمونگرانه، خطای ...
ازمایش سایر معانی: آروین گری، آزمایش گری، تجربه ی علمی (برابر با: experiment) [عمران و معماری] آزمایش [فوتبال] آزمایش
قانون مبتنی بر تجربه (نه از روی موازین علمی)، حساب انگشت، حساب تخمینی و فرضی [شیمی] قاعده سر انگشتی، قانون مبتنی بر تجربه (نه از روى موازین علمی )، حساب انگشت، تخمین کلی (مفید ولی نه خیلی دق ...