فریب، فریب خوردگی، نیرنگ، تزویر، گول، فریبکاری، اغفال، حیله، شیادی، تقلب سایر معانی: حقه بازی، گول خوردگی، فریفتگی، اغوا شدگی، آورند، خدعه، دوز و کلک، بدسگالی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گریز، فرار، ترک خدمت، بی وفایی سایر معانی: ترک، رها (سازی)، فرار (از خدمت ارتش یا انجام وظایف)، قال گذاری
بی ایمانی، بی اعتقادی، بی وفایی، پیمان شکنی، خیانت
خرابکاری، خرابکاری عمدی، کارشکنی و خرابکاری، خرابکاری کردن سایر معانی: کارشکنی، شر به پا کردن، کارشکنی کردن، خرابکارانه، کارشکنانه [حقوق] خرابکاری، کارشکنی، آسیب وارد کردن به تولیدات و ماشین ...
سایه سایر معانی: سایه دار بودن، سایه داری، مشکوکست، بی ابرویی
ننگ، عار، فضاحت، خجالت، خجلت، ازرم، شرم، شرمساری، سرافکندگی، ننگین کردن، خوار کردن، شرمنده کردن، خجالت دادن سایر معانی: روسیاهی، بی آبرویی، شرمندگی، مایه ی تاسف، تاسف آور، دریغ (بودن)، افسوس ...
رمز، حیله، خدعه، شیادی، بامبول، شعبده بازی، فوت و فن، لم، نیرنگ، حقه، خار کردن، حیله زدن، بامبول زدن، حقه بازی کردن، شوخی کردن سایر معانی: شیطنت، دست انداختن، کلک، شیله، گول زنی، فریب، حقه ب ...
حقه بازی، دغل زنی سایر معانی: حقه بازی، دغل زنی