نما، صورت، هیئت، فریاد، رنگ، چرده، شکل، تصویر سایر معانی: (در اصل) ظاهر، قیافه، برو رو، رنگ (به ویژه خواص مشخصی مانند طول موج و غیره که اجازه می دهد جای آن در طیف تعیین شود)، فام، دیز، گون، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سیری، رنگ، ته رنگ، رنگ مختصر، سایهءرنگ سایر معانی: فام، گونا، رنگسایه، چرده (hue و tinge هم می گویند)، نشانه ی خفیف، رد، اثر ضعیف، رنگسایه دار کردن، گونادار کردن، ته رنگ زدن به، دارای نشانه ...
رد، اثر، نشان، مقدار ناچیز، جای پا، رد پا، مقدار کم، طرح، دنبال کردن، رسم کردن، ردیابی کردن، اثر گذاشتن، پی کردن، پی بردن به، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن سایر معانی: بنک، نشانه، جای چرخ (و غ ...