گردش، در بدری، سیاری سایر معانی: (به ویژه وعاظ و قضات) گروه سیار، عیاری، دوره گردی، سیر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گشتنامه [گردشگری و جهانگردی] برنامهای منطقی و جذاب و گامبهگام و روزانه از اجزای سفر، شامل زمانبندی و مسیرگزینی و گشتنوشتها ...
واژههای مصوب فرهنگستان
مسیر، خط سیر، برنامه سفر، سفرنامه سایر معانی: مسیر مسافرت، مسیر راهسپاری، شرح سفر، برنامه ی سفر، کتاب راهنمای مسافران
سیر، ازیک جابجایى دیگر، وعظ بطریق گردش
(به ویژه در ایرلند - سده ی نوزدهم) درشگه ی دوچرخه (سبک و بی سقف)، یکجوردرشکه دوچرخه در ایرلند که جای چهارتن مسافردارد، درشکه تفرج
یکجور سیب پیشرس
شوخی بکنار
بشوخی سایر معانی: بطور غیر جدی
[زمین شناسی] جهش یا فوران- ریسه
[عمران و معماری] مته تزریقی [زمین شناسی] مته تزریقی
چاپ مقدار زیادی از یک چیز (مثلا کارت دعوت یا پاکت آدرس دار) (job work هم می گویند)
هیئت هماهنگی تعیین هدف مشترک [علوم نظامی] افسران مرکز عملیات فرماندهی که با توجه به اهمیت و ترتیب تقدم هدفها، اقدام به گزینش هدفهایی میکنند که انهدام آنها برای موفقیت عملیا ...