بی رحم، ستمگر، کینه توز، نفرت اور، بی ترحم سایر معانی: سنگدل، ظالم، بی رحمانه، با سنگدلی، شدید، سخت، بی امان
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دو وجهی، سطحی سایر معانی: یک سطحی، مسطح، هامنی، (کاملا) هموار، مستوی، تخت [کامپیوتر] مسطح 1. ( صفت ) مسطح . مثلاً ترانزیستورهای مسطح از تکه های مسطح سیلیکان ساخته شده اند . 2. ( صفت ) بر روی ...
جراحی پلاستیک، برمان پزشکی دشتاری، جراحی ترمیمی و زیبایی
وافر، سرشار سایر معانی: فراوان
وافر، سرشار، پربار سایر معانی: فراوان، بسیار، فرهست، متعدد، پرشمار، پر ثمر، پر برکت
دلیر، باشهامت، ترد، پردل سایر معانی: پر دل و جرات، با جرئت، شجاع، نترس، شکننده
کیسه هوایی، تشکیل کیسه در بدن، جیب، پاکت، پولی، نقدی، کوچک، جیبی، جیبدار، به جیب زدن، در جیب گذاردن، در جیب پنهان کردن، بجیب زدن سایر معانی: انبانک، وضع مالی، وسع، درآمد، پول، توده، انباشته، ...
نظم، شعر، منظومه، چکامه، چامه سایر معانی: سرواد
بی معنی، بیهوده، بی جا سایر معانی: بی فایده، بی نتیجه، احمقانه
[خودرو] به رده راننده در هنگام شروع مسابقه گفته میشود.طبق زمانهای بدست آمده در روز قبل مسابقه مشخص میشود و رانندگان به ترتیب بهترین زمان بدست آمده مسابقه را شروع خواهند کرد.
اهل جدل، جدلی سایر معانی: جر و بحث، جدل، پادستهش، مجادله، ستیز، ستیهش، اهل جر و بحث، مجادله گرای، جدل دوست، ستیز دوست، دعوایی، ستیهشی، بحث انگیز (polemical هم می گویند)، بحک، بحک وجدل ...
الودگی، کثافت، لوی، نا پاکی سایر معانی: لوک [عمران و معماری] آلودگی [زمین شناسی] آلودگی [بهداشت] آلودگی [خاک شناسی] آلودگی [آب و خاک] آلودگی