زمین، بر، خاک، خشکی، سرزمین، دیار، بزمین نشستن، به خشکی امدن، فرود امدن، پیاده شدن، رسیدن سایر معانی: خشکی (در برابر: دریا یا آب)، بوم، ارض، مزرعه، زمین کشاورزی، کشتزار(ها)، دهات، روستا(ها) ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کف شخم [کشاورزی - زراعت و اصلاح نباتات] سطحی از خاک که در نتیجۀ فشار کف گاوآهن برگرداندار سفت میشود
واژههای مصوب فرهنگستان
انجام هرنوع عملیات بر روی خاک برای بهبود رشد گیاه زراعی [کشاورزی - زراعت و اصلاح نباتات]
نوعی خاکورزی در عمقی کمتر از خاکورزی اولیه که در آن با خرد کردن کلوخهها و تسطیح و محکم کردن خاک محفظههای هوا بسته میشود و علفهای هرز از بین میرود [ک ...
نظامی که کلیۀ عملیات لازم خاکورزی و کاشت در آن انجام میشود [کشاورزی - زراعت و اصلاح نباتات]
سطحی از خاک که در نتیجۀ فشار کف گاوآهن برگرداندار سفت میشود [کشاورزی - زراعت و اصلاح نباتات]