اشیاء [ریاضیات] اشیاء
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چیزهای عجیب و غریب و ترس آور
things were at the(ir) worstمغلوب کردن
پیش نمایی از آنچه قرار بود روی بدهد
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند، در اثر صبر نوبت ظفر آید
منهیات، مناهی، نواهی، ممنوعات، محرمات
بزار چند تا چیزو روشن کنم
یکی از آن چیزها (ی احتراز ناپذیر یا تغییر ناپذیر و غیره)
جهان برونی یا ظاهر، محیط
[ریاضیات] دو نکته
چمدان، بار و بنهء مسافر، بارسفر سایر معانی: چمدان(ها)، جامه دان(ها)، اسباب سفر، توشه، باروبنه، (ارتش) ابزار و تدارکات، آمادها، فاحشه، جنده، روسپی، دختر پررو و بی ادب، بی حیا، دختر مل و مست، ...
لذایذ زندگی، خوبی های روزگار