مختصر، بی شاخ و برگ، موجز، مختصر و مفید سایر معانی: کوتاه، کم گوی، کم گفتار، کوته گو، کم حرف، بی شا وبرگ
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[عمران و معماری] تقاطع همسطح
[زمین شناسی] تقاطع همسطح
[عمران و معماری] تقاطع هدایت شده
تقاطع کلیدی [حملونقل درونشهری - جادهای] تقاطعی در یک سامانۀ هماهنگ چراغ راهنمایی که عملکرد آن در یک بازۀ زمانی مشخص در بالاترین سطح اشباع است ...
واژههای مصوب فرهنگستان
متقاطع سایر معانی: از یکدیگر گذرنده [ریاضیات] متقاطع
[نساجی] نوعی ماشین فتیله پشم که دو سری شانه بالائی و پائینی دارد
زاویه تقاطع [درونشهری] 1. زاویه بین دو راه منتهی به تقاطع 2. زاویه بین محور دو سوارهرو منتهی به تقاطع
[عمران و معماری] ورودی تقاطع
خطوارگی تقاطعی [زمینشناسی] نوعی خطوارگی حاصل از تقاطع دو سطح تخت
[عمران و معماری] ضریب بار تقاطع
[ریاضیات] مقطع خانواده