همزمان کردن یا شدن، هم عصر کردن یا شدن، هم زمان کردن ,معاصرکردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بهانه، غرفه، اخور، لژ، صندلی، بساط، عذر، جایگاه ویژه، دکه چوبی کوچک، جای ایستادن اسب در طویله، به اخور بستن، دور سرگرداندن، ماندن، قصور ورزیدن، طفره زدن، از حرکت بازداشتن سایر معانی: (در اصط ...