کار و زحمت که صرف بهسازی منزل یا محل کسب می شود، (امریکا) وابسته به خانه های متعلق به شهرداری که مجانی یا با قیمت بسیار نازل کرایه می دهند به شرط آنکه مستاجر تعمیرات لازم را خودش انجام بدهد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غده عرق سایر معانی: غده ی عرق، زه تراو، ژف تراو
(خودمانی) از چیزی بیزار بودن یا بد آمدن
شلوار ورزش [نساجی] شلوار ورزشی
چسب الکلسنج [اعتیاد] چسبی که ازطریق جذب عرق پوست، مقدار الکل موجود در آن را میسنجد
واژههای مصوب فرهنگستان
خوی ریخته، عرق کرده، خیس عرق
ژاکت، خوی اور، پلوور، کسیکه عرق میکند سایر معانی: پولیور، پیراهن پشمی، پیراهن بافته، پیراهن کش، عرق گیر [نساجی] پارچه کشباف ویژه لباس گرمکن ورزشی و ژاکت
هراش [مهندسی مواد و متالورژی] برجستگیهای فلزی با سطح صاف و نسبتا کروی بر روی سطوحی از قطعۀ ریختگی که در تماس با سطوح قالب نیستند و عموما به سبب فشارهای داخلی مادۀ مذاب به وجود می ...
[نساجی] عرق کردن الیاف - تبخیر آب همراه الیاف در اپر افزایش دما
(سده های 15 و 16 در اروپا) بیماری تب و عرق ریزی مهلک
عرقِ بار [حملونقل دریایی] رطوبتی که در هنگام ورود کشتی از منطقۀ سرد به منطقۀ گرم، در نتیجۀ دیرتر گرم شدن بار نسبت به محیط، بر روی بار مینشیند ...
(در هنگام تب یا هراس و غیره) عرق سرد، سردخو