بی وفا، ناسپاس، سست پیمان سایر معانی: خائن، وطن فروش، نابکار، بدپیمان، بدعهد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مضر، موذی، پرگزند سایر معانی: آسیب آور، زیان بخش، پرزیان، گزایان، آسیب ناک
اتش زا، اتش افروز سایر معانی: (وابسته به آتش زدن عمدی مال و ملک) آتش افروزی، آتش افروزانه، آتشزا (مانند بمب و مواد محترقه)، نفاق انداز، آشوب انگیز، فتنه انگیز
عاصی، شخص یاغی، شخص متمرد، سرباز یاغی سایر معانی: شورشی، یاغی، متمرد
یاغی، فتنه انگیز سایر معانی: اهل شورش و تمرد، وابسته به تمرد، شورش آمیز و تمرد آمیز
خرابکاری، خرابکاری عمدی، کارشکنی و خرابکاری، خرابکاری کردن سایر معانی: کارشکنی، شر به پا کردن، کارشکنی کردن، خرابکارانه، کارشکنانه [حقوق] خرابکاری، کارشکنی، آسیب وارد کردن به تولیدات و ماشین ...
(اسطوره ی یونان) اسب تروی (اسب چوبی که سلحشوران یونانی در آن پنهان شدند و نیمه شب دروازه های شهر تروی را به روی یونانیان گشودند)، وسیلهی نابودی [کامپیوتر] اسب تزوجان، اسب تروا - اسب تروجان - ...