1- به کار خود پرداختن یا ادامه دادن 2- در کار دیگران مداخله نکردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[خودرو] چسبندگی رینگ
توافق، رضایت، الحاق، چسبیدن، طرفداری، الصاق، دوسیدگی، چسبیدگی، انضمام، قبول عضویت، کشش سطحی، هم بستگی، الحاق دولتی به یک پیمان سایر معانی: چسبش، هم چسبی، به هم چسبیدگی، دوسش، برچسبیدگی، وفاد ...
مزاحم، فضول سایر معانی: تحمیل گر، سر بار، سر خر، خود نما، خود نمایانه، جلف