امکان ندارد بشود او را عوضی گرفت، نمی شود او را با دیگری اشتباه کرد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
باوجدان، وظیفه شناس سایر معانی: وجدانی، امانت آمیز، شرافت آمیز، راست و درست، درستکار، امین و شریف، خوش کار، خوب کار، دارای وجدان کار، دقیق، موشکاف
سخت، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم سایر معانی: مته به خشخاش گذار، موشکاف، مو از ماست کش، دقیق، تحمیلی، سنگین
قماربازی
خستگی نا پذیر، خستهنشدنی سایر معانی: از پادرنیامدنی، استوار، نستوه
مشتاقانه سایر معانی: زیاد، سخت، بشدت، با تشدیدیا تاکید، باتوجه و سرمایه زیاد، بطورعلمی
دقت زیاد، نکته گیری
(اسب) خوش گام، خوش خرام، دقیق گام، خوش روش، بهمه جور قدم تربیت شده اسب، قابل، حسابی