کف، حباب، سرجوش، جوش وخروش، حباب های ریز، کف کردن، کف بدهان اوردن سایر معانی: کف (روی آب و شیر جوشیده و غیره)، ابری، اسفنجی، کف دار کردن، کف به دهان آوردن، هرچیز کف مانند: عرق بدن اسب، کف (د ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کف الود سایر معانی: کف آلود، کف دار، کف کن، کف مانند، کف سان، نرم و لطیف [مهندسی گاز] کفالود [نساجی] کف مانند - کف دار - کف آلود
هیجان، کف صابون، کف یا عرق اسب، صابون زدن، کف بدهان اوردن سایر معانی: (صابون و غیره) کف، با کف صابون پوشاندن یا پوشیده شدن، کف کردن، (اسب و غیره) عرق کف آلود، (عامیانه) هیجان، شور، (عامیانه) ...
کف الود، کف دار سایر معانی: کف آلود، پرکف [نساجی] کف آلود - کف دار - پر کف