پولک، درخشش، پولک وسنگهای بدلی زینت لباس، هر چیز زرق و برقدار، با پولک مزین کردن سایر معانی: درخشیدن (با هر چیز پولک مانند)، هر چیز پولک مانند و براق، با پولک تزیین کردن، منجوق
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خال دار سایر معانی: لکه دار، لک دار
خرده سایر معانی: (آبگونه - با تداعی به هدر دادن) ریختن، پشنجیدن، (از ظرف یا جعبه و غیره - چیزهایی مانند مهره ی بازی یا آجیل یا دانه ی تسبیح و غیره) ریختن، پراکنده شدن، (عامیانه) افشا کردن، ب ...
ترشح، اب پاش، افشانه، افشان، شاخه کوچک، افشانک، چیز پاشیدنی، دواپاشی، تلمبه سم پاش، گردپاش، سنجاق یا گل سینه کوچک، ریزش، ترکه، پاشیدن، افشاندن، زدن، سمپاشی کردن سایر معانی: پوشاب (ذرات ریز آ ...