جلو، صف جلو، جلودار سایر معانی: خط مقدم، جلوتر از همه، طلایه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیشگامانه، مراسم پی ریزی و آغاز ساختمان، وابسته به این مراسم، جلو دار، وابسته به این مراسم پیشگام، جلو دار پیشگامانه amirkabir's groundbreaking efforts اقدامات پیشگامانهی امیرکبیر