[حقوق] حاکمیت دولت در قلمرو خود
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خودمختاری، استقلال داخلی، خودگرانی سایر معانی: استقلال، خوداستواری، خودوندی، حاکمیت ملی مبنی براستقلال اقتصادی و سیاسی [حقوق] خود مختاری، استقلال داخلی
سبقت، نفوذ، تسلط، غلبه، سلطه سایر معانی: چیرگی، چیری، چیره دستی، تفوق، برتری (dominancy هم می گویند)
حکومت، قلمرو، ملک سایر معانی: حاکمیت، چیری، سلطه، فرمانروایی، حکم فرمایی، (سرزمین تحت حکومت یا قیمومیت) قلمرو، مستعمره، آبادگان، (سابقا - d بزرگ) کشور خود مختار (و عضو کشورهای مشترک المنافع ...
سلطنت، حکمفرمایی، حکمرانی، حکومت، حکمفرما بودن، سلطنت یا حکمرانی کردن سایر معانی: پادشاهی، 2 - چیرگی، سلطه، تسلط، حکمروایی، 3 - دوران پادشاهی، دوران سلطنت، 4 - سلطنت کردن، پادشاهی کردن، 5 - ...
سبقت، برتری، تفوق، بلندی، افراشتگی سایر معانی: چیرگی، استیلا، چیری، رفت
ابر نیرو، جهان نیرو، قدرت دنیوی، قدرت جهانی، کشور بسیار قوی سایر معانی: جهان نیرو، ابرنیرو، قدرت دنیوی، قدرت جهانی، کشوربسیار قوی
اختیار یا قدرت عالیۀ یکپارچۀ دولت برای وضع و اعمال قوانین در سرزمینهای تحت صلاحیت خود [علوم سیاسی و روابط بینالملل]
واژههای مصوب فرهنگستان