سختی، فلاکت، بدبختی، مشقت، ادبار و مصیبت، روزبد سایر معانی: ادبار، ناملایمات، پریشان حالی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کاهش، زوال، انحطاط، سقوط، فساد، تنزل کردن، نپذیرفتن، شیب پیدا کردن، مایلشدن، رو بزوال گذاردن، خرد شدن، کاستن، سقوط کردن، صرف کردن، رد کردن، خم شدن، خمیدن سایر معانی: سرازیری، خمش، خمیدگی (به ...
ریزش، افت، زوال، انحطاط، سقوط، بارش سایر معانی: (سقوط ناگهانی) زوال، نابودی، سرنگونی، علت سرنگونی، مایه ی شکست
ریزش، مقدار زیاد، افت، رکود، زمین باتلاقی، کاهش فعالیت، دوره رخوت، یکباره فرو ریختن، یکباره پایین امدن یا افتادن، سقوط کردن سایر معانی: (ناگهان و محکم) افتادن، فرو افتادن، (فعالیت یا قیمت و ...