پیچ، توپ پارچه، سرند، از جا جستن، پیچاندن سایر معانی: پیچ (و مهره) کردن، جهیدن، پرش کردن، جست زدن، (پارچه) قواره، توپ، (نساجی) طاقه، طاقه کردن، آبگونه ی جهیده در هوا، آب پیکان، آب فواره زده، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(از ریشه ی فارسی و عربی) شیشلیک، کباب (shish kabob هم می نویسند)، امر، چلوکباب برگ [نساجی] مدل شش کباب ( در توجیه ساختار پلیمری الیاف )
تیر، لبه، میخ، میخ بزرگ چوبی، میخ بزرگ، میخ طویله، میخکوب کردن، سپوختن سایر معانی: (جمع) یک جفت کفش میخ دار، میخ دار کردن، گلمیخ زدن، (با نیزه یا هر چیز تیز) فرو کردن، خط انداختن، سوراخ کردن ...