معنی

پیچ، توپ پارچه، سرند، از جا جستن، پیچاندن
سایر معانی: پیچ (و مهره) کردن، جهیدن، پرش کردن، جست زدن، (پارچه) قواره، توپ، (نساجی) طاقه، طاقه کردن، آبگونه ی جهیده در هوا، آب پیکان، آب فواره زده، بلعیدن، باشتاب خوردن، چفت در، چفت کردن، چفت و بست، زبانه ی قفل، پیکان (به ویژه پیکان کوتاه و سنگینی که از کمان پولادین رها شود)، (قدیمی) پیکان افکندن، آذرخش، درخشش رعد و برق، صاعقه (thunderbolt هم می گویند)، حرکت تند و ناگهانی، جهش، (اسب و غیره) چموش شدن، ناگهان جست زدن، رم کردن، فرار کردن، رمیدن، ارتداد، برگشتن از حزب یا دسته ی خود، ترک یاران کردن، از پیروی یا حمایت دست کشیدن، (سلاح آتشین) گلنگدن، کشو تفنگ، (کشاورزی) قبل از موقع زرد شدن و تخم دادن، (آرد و غلات) الک کردن، بیختن، موبیز کردن، غربال کردن، رهاکردن، adv : راست، بطورعمودی، مستقیما
[عمران و معماری] پیچ - میله کوتاه - زبانه قفل
[مهندسی گاز] مهره، پیچ
[نساجی] طاقه پارچه - توپ پارچه - غلتک پارچه خارج شده از ماشین بافندگی - رول هر چیزی با یارد معین - الک - غربال
[معدن] پیچ (نگهداری)
[کوه نوردی] میخ پیچ، میخ بازشو, رول

دیکشنری

پیچ
اسم
screw, bolt, twist, turn, twine, curveپیچ
boltتوپ پارچه
screen, riddle, bolt, bolter, brattle, chafferسرند
فعل
boltاز جا جستن
contort, twist, wrest, turn, bolt, distortپیچاندن

ترجمه آنلاین

پیچ

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.