اراده، خواست، از روی اراده، مشیت سایر معانی: اختیار، خواهندگی، از روی قصد و رضا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
میل، ارزو، نیت، اراده، قصد، خواهش، خواست، وصیتنامه، مشیت، وصیت، اراده کردن، فعل کمکی'خواهم'، خواستاربودن، میل کردن، وصیت کردن، خواستن سایر معانی: تصمیم، عزم، اشتیاق، علاقه، رغبت، یازش، یازه، ...
خطی مستقیم بر روی نقشه که بهترین مسیر بین مبدأ و مقصد یک سفر را مشخص میکند [حملونقل درونشهری - جادهای]
واژههای مصوب فرهنگستان
تمایل توأم با آگاهی ذهنی برای کسب رضایت جنسی بدون در نظر گرفتن فعالیت جنسی [روانشناسی]
تمایل توأم با آگاهی ذهنی برای کسب رضایت جنسی بدون در نظر گرفتن فعالیت جنسی [علوم سلامت]
مجموعهای از خطوط ترسیمشده از مبدأها تا مقصدها که بیانگر حجم سفرهای هر مسیر است [حملونقل درونشهری - جادهای]
تنها پستانداران دریایی که کاملا آبزی و گیاهخوارند و تقریبا تمام آنها بدون مو و اندام حرکتی عقبیاند [زیستشناسی - علوم جانوری]