لیست واژه‌ها

simultaneous move game

بازی حرکت‌هم‌زمان [اقتصاد] نوعی بازی که در آن هر بازیگر بدون آگاهی از کنش دیگران دست به یک کنش مشخص می‌زند

واژه‌های مصوب فرهنگستان

simultaneous movement

[کوه نوردی] صعودِ همزمان

دیکشنری انگلیسی به فارسی

digital simultaneous voice and data

[برق و الکترونیک] صدا و داده ی همزمان رقمی ( دی اس وی دی ) استانداردی که امکان ارسال همزمان صدا و داده را روی یک خط ارتباطی فراهم می سازد . در کنفرانسهای راه دور که دو نفر در دو مکان مختلف ر ...

دیکشنری انگلیسی به فارسی

system of simultaneous differential equation

[ریاضیات] دستگاه معادله دیفرانسیل همزمان

دیکشنری انگلیسی به فارسی

two way simultaneous operation

[کامپیوتر] عملکرد همزمان دو طرفه

دیکشنری انگلیسی به فارسی

coetaneous

همزمان،معاصر،مقارن،هم عصر، هم سال، هم تاریخ، معاصر [زمین شناسی] هم زمان، معاصر، هم عصر یک جایگزین پیشنهادی برای اصطلاح هم زمان یا isochronous. به معنای مساوی یا برابر بودن در طول مدت یا مشاب ...

دیکشنری انگلیسی به فارسی

coincident

منطبق، همرویده، واقع شونده در یکوقت سایر معانی: همسان، همانند، یکسان، متوافق، سازگار، یکجور، همزمان، متقارن، متلاقی [ریاضیات] منطبق، برابر، یکسان

دیکشنری انگلیسی به فارسی

concurrently

یکجا,باهم ,دمسازانه

دیکشنری انگلیسی به فارسی

contemporaneous

هم زمان، معاصر، مقارن، هم عصر سایر معانی: (در مورد رویدادها) همزمان [زمین شناسی] هم زمان تشکیل شده یا موجود در یک زمان. به جریان های گدازه ای گویند که در یک واحد زمان چینه شناسی منفرد بصورت ...

دیکشنری انگلیسی به فارسی

meantime

ضمنا، در ضمن، ضمائم، در این ضمن، در اثناء، در خلال سایر معانی: در این مدت، در این فاصله، در این اثنا (meanwhile هم می گویند)

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دستیابی موازی

انتقال همۀ عناصر هر واحد اطلاعات به‌طور هم‌زمان [رایانه و فنّاوری اطلاعات]

واژه‌های مصوب فرهنگستان

صحنۀ چندچینشی

صحنه‌ای مرکب از سه یا چند صحنۀ مجزا که هم‌زمان کل صحنۀ نمایش را تشکیل می‌دهد [هنرهای نمایشی]

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌نامه‌ها

پیشنهاد واژه جدید