در حال لرز، لرزان
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لرزان، لرزنده
شکننده، لرزه، لرزان، مرتعش سایر معانی: زودشکن، زود خردشو، مرتعش (از ترس یا سرما)
جنبش، تپش، تکان، لرزش، لرزه، رعشه سایر معانی: هیجان شدید، آشفتگی، نوسان، ارتعاش، صدای مرتعش، آوای لرزان، tremour لرزش
ترسان، لرزش، مرتعش، تحریر، لرزش دار سایر معانی: لرزش دار، مرتعش، ترسان، تحریر